In the name of GOD



دست نوشته شماره 21

نوشته شده توسطِ اس جی




چشای تو زیباتر از حتی بازیگرِ هالیوودی !!! نه، چشای ناز تو نیست دلیلی برای جذبِ همه ی افکارم به سمتِ تو، این معصومیت توی صدات، این آرزوی بی آرزو . این لبخندِ زیبای تو، این فرقِ تو با این دنیای کثیف . این جدایی، این تفاوت، این صدا . اینم یه شبِ دیگه، که نذاره من بخوابم، نذاره بی قرص شبو صبح کنم !!! اینم یه دلیل برای جنگیدن با لیبرال های وحشیِ دنیای ت . اینم واسه اونی که خودشو جر داد واسه هشتگ های چهارشنبه های رنگ و بی رنگ، اما یکبار، حتی یکبار از فقر نگفت . دنیا رو وقتی توی و فحشا ببینی، توی شدنت، توی بی حُرمتی هات، توی نمک خوردن و نمکدون شکستن های توی لعنتی، چی می فهمی از فقر . از اون حسِ نااُمیدی . همیشه پول، تو و امثالِ تو رو در برابرِ دین قرار داد، کور شدین، نفهمیدین !!! سگ های شما گوشت می خورند، آدم های ما نان ندارند !!! هنوز هم انقدر احمقی که نتونستی بفهمی، مُشکلِ این مردم چیه . نشستی اونور، پای گوشی، پای دوربین های لعنتی، با خیالِ راحت کافی می خوری و از حقوقِ اجتماعی حرف می زنی !!! توی این قانونِ حقوقِ شما، فقر جایی نداره !!؟ توی این قانونِ شما کشوری که مثلاً مهدِ آزادی هست و بزرگترین دنیای اقتصاد (البته کثیف) رو داره، می تونه به همه زور بگه !!؟ می تونه بگه اینو بپوش، اونو نپوش، می تونه بزنه زیرِ چیزی که امضاء کرده، می تونه بخره، می تونه بفروشه، می تونه بگیره، می تونه آزاد کنه، می تونه حمایت، میتونه حماقت کنه، می تونه حتی بُکُشه، می تونه کودک . می تونه سلاح بسازه، می تونه حقِ ساختِ سلاح نده !!! می تونه بگه من دارم، می تونه بگه نباید داشته باشی . می تونه دروغ بگه، می تونه راستِ تو رو دروغ کنه !!! می تونه تحریم کنه، می تونه تبعید . می تونه جنگ راه بندازه، می تونه زنده زنده آدما رو تو آتیش بسوزونه . این قانونِ آزادیِ شماست که می تونه آزادانه تروریست پرورش بده، می تونه حقِ دفاع رو تروریست بخونه !!! می تونه محدود کنه، می تونه محدودیت ها رو برداره !!! می تونه استعمار کنه . می تونه بشاشه به هر چی قانونه، می تونه قانون بذاره، می تونه بدوشه از سعودی های شیر ده !!! می تونه پایگاه داشته باشه، می تونه هر غلطی خواست بکنه !!!

خلاصه اینکه، فقر رو ندیدی، حجاب رو دیدی !!! بی قانونی های کشوری که وطن دوم (شایدم از اول وطنِ اولت) شد رو ندیدی، قانونِ شرعی و منطقیِ اینجا رو بی عدالتی دونستی !!! رسالتِ تو فقط تفرقه ست . اما اینجوری نمی مونه، هستند گمنام هایی که گُمت کنند .



#فقر

#گاو_شیر_ده

#حجاب_اجباری

#مرگ_بر_آمریکا

#ترامپ_قُمار_باز

#مسیح_عنی_نژاد

#مسیح_علی_نژاد

#عربستان_سقوطی

#عربستان_سعودی


دست نوشته شماره 120

نوشته شده توسط اس جی



خدا رو هر دو حس می کنین، می بینین، درکش می کنین، اما تو خدا رو توی پول و حال می بینی، اونا خدا رو توی عشق می بینند . توی لبخندِ اون کودکِ سرطانی، توی صدای اون مادرِ شهید، توی خداحافظیِ آخرِ اون مدافع، توی بستنِ آخرین بارِ پوتین، توی بمب، توی شیمیایی، توی اون هُرمِ گلوی خونین، تویِ اون محراب، توی کودکانِ یتیم شده، توی اشک های پدر، توی دستای مَردِ چرخک به دست، توی کتاب، کتاب، کتاب، توی آخرین کتاب، توی آخرین فرستاده . تو، توو چه فکری و اونا توو چه فکر !!! 4 میلیون از مامانِ بی غمت می گیری و تنهایی میری استامبول !!؟ از خدا خواستی !!؟ از خدا خواستی، استامبول رو حتماً امسال بری !!؟ چی می دادن !!؟ توی فروشگاه هاش چی می فروختن خانوم !!؟ خوب نگاه کردی !!؟ وقتی توی رویاهای قشنگت چرخ می زدی، اون نوزادی که از کمبودِ غذا و شیر، استخونای بدنش زده بیرون رو دیدی ؟؟؟ کجای فکرت یه لحظه به فقر و بدبختی بود !!؟ معلومه، تو با اون قوانینِ مسخره ی ذهنت هر چیزی رو بخوای آماده داری، چون پول داری !!! دوست داری توی چارچوبِ فکریِ خودت جلو بری !!؟ برو . این راه تهش فانیه . فنا !!! از نظرِ شما آدم به دنیا میاد، که حال کُنه، بره جلو، بره بره بره، تا آخرش بمیره . از نظرِ شما، آدما باید فقط خودشون رو ببینند !!! نه . نه احمق !!! تو از خدا استامبول می خوای و اون کربلا . تو کجایی و اون کجا . دلت هر چی می خواد میگی، هر مُدل میخوای لباس می پوشی و آخرش هم اعتقاد داری بهت ظلم شده !!! اگر حس می کنی اینجا بهت ظلم شده، می تونی خیلی زود گورتو از اینجا گُم کنی، بری همون استامبولت، برو، اینجا جای امثالِ تو نیست . منظور فقط شخصِ تو نیست، منظور این ایدئولوژی، این طرزِ فکرِ احمقانه که توی بدترین شرایطِ اقتصادی که ملت دارن از فقر له میشن، تو فکر کردن به سفرِ خارجه رو اونم تنهایی افتخار می دونی و اصلاً هم ناراحت نیستی از این نوع فکر کردن تازه میای تعریف می کنی و لبخند احمقانه می زنی !!! نه، من دنیا رو سیاه نمی بینم، این تویی که دنیا رو بیش از حد سفید می بینی . جنگ رو نمی بینی !!! فقر رو نمی بینی . استکبار، چشاتو کور کرده . تو حتی، ذره ای سوزش رو حس نمی کنی، چطور می خوای معنای زخم رو بفهمی !؟؟ آره، کتاب می خونی، اما به جز رمان های مسخره ات، چیزِ دیگه ای هم خوندی !!؟ سی رو رد کردی، اما هنوز بچه ای . بچه تر از بچه ات !!! حداقل به بچه ات بگو .


به بچت بگو از پول و دراومدت (درآمد) از این

 کاغذای مزخرف و ضرورتش بگو

 چه بلایی آوردی سرِ برادرت

 بهش بگو دیگه بهش عمو نگه ، بگو

 زاییده ی کدوم یکی از تیکه های جنگی ؟

 یا زاییده ی شیکم کدوم ج*ده ی فرهنگی ؟

 آسه شهر فرنگی ؟! هر روز یه رنگی سبزی، زردی، آبی یا بنفشی

بگو .




دست نوشته شماره 119

نوشته شده توسطِ اس جی



خسته ای !!! می دونم . از این زندگیِ پُر از افسردگی !!! از این زندگیِ پُر از اشتباه، پُر از عذاب وجدان . از اونی که معرفت می ذاری پاش و می بینی تهش میشه دشمن، از چیزایی که هیچوقت فکرش هم نمی کردی ببینی . راست میگه، "من  اینا رو چطوری از ذهنم پاک کنم !!؟" پاک نمیشه . حداقل حالا حالا ها . نمی دونم، شاید باید دوباره بارِ سفر ببندی، وقتی اونا نمیرن و حسادت هاشون اجازه نمیده کنارشون باشی، باید بری . حالا کِی ؟؟؟ نمی دونم . ولی دوباره می رم و این سری تا وقتی کامل شرایط عالی نشده باشه بر نمی گردم !!! من تمامِ تلاشِ خودمو کردم، خواستم همونی باشم که وقتی میرم از رفتنم دلتنگ بشن، نه اینکه بگن به درک که رفت . نمیگم نشد، شد، حداقل تا الان شده، اما حسادت های بعضی ها بدجوری فکرمو مشغول کرده !!! چیکار کنم که به من کار نداشته باشی !!؟ مگه من سهمِ تو رو باید از دنیا بگیرم !!! مگه من باید به جای تو بجنگم وقتی خودت هر روز فقط بلدی بشینی یه گوشه و نق بزنی به جونِ کُلِ دنیا !!! مگه من مقصرِ از این شاخه به اون شاخه پریدن های تو ام !!؟ مگه من دلیلِ نرسیدنِ تو هستم، نکنه من دلیلِ هدف نداشتنِ تو ام !!؟ چرا فکرتو درست نمی کنی !!؟ چرا زندگی بدونِ صحبت کردن با تو زیبا تر میشه !!؟ مگه چی میگی ؟؟؟ حیف، حیف که تُفِ سر بالاست !!! متاسفم، متاسف .

قیمت ها روز به روز به لطفِ اختلاسگران و شاید یه خورده تحریم ها میره بالاتر !!! این باعث میشه معیشتِ مردم به خطر بیفته و وقتی خانواده ای اقتصادِ ضعیفی داشته باشه، توش ممکنه هر بحث و دعوایی پیش بیاد، که میاد !!! خداییش، دارین چیکار میکنید !!؟ تویی که اختلاس میکنی، واقعاً نمی دونی یه روز قراره بمیری ؟؟! اصلاً من میگم باشه تو جهنم و بهشت رو قبول نداری، دین نداری، خدا نمی دونی چیه !!! اما اِنقدر حالیت میشه که به خاطرِ اختلاسِ تو شاید خانواده هایی از هم بپاشه !!! اِنقدر می فهمی که اگر مثه سگ هم دنبالِ پول بدویی بالاخره یه سال نه ده سال نه پنجاه شصت سالِ دیگه که می میری !!! میخوای چیکار ؟؟؟ بگو، به منم بگو وجدانِ لعنتیت رو کجا خاک کردی که برم از خاک درش بیارم !!! بگو کجا کُشتیش !!؟ بگو واسه چی اِنقدر نامردی !!؟ بگو، به من بگو چطوری جوابِ اون پسر بچه ای که از فقر داره تو آشغالی های شهر دنبالِ ساندویچِ گاز زده ی یکی دیگه میگرده !!؟ بگو پسر، به من بگو چطوری می تونی اِنقدر نامرد باشی ؟!! چطوری می تونی فقر رو ببینی و خفه شی، پُشتِ ماشینِ دو میلیاردیت بشینی و به مستی و زِنای نامشروعِ امشبت فکر کنی و حتی دو دقیقه از فکرت رو به مرگ ندی !!! به من بگو، بگو مگه خدا از روحِ خودش تو روحِت نَدَمیده ؟؟؟ چیکارش کردی !!؟ چطوری شدی غلامِ حلقه به دوشِ شیطان !!! چطوری شد که راهت عوض شد، مگه وقتی به دنیا اومدی پاک نبودی و پاک نبودیم !!؟ چطور شد که شدی حرومزاده !!! بهم بگو، چطوری می تونی نقش بازی کنی ؟؟؟ اینجوری نمی مونه . مطمئن باش، خدا رو میگم، من بهش ایمان دارم، تقاصِ همه ی این نامردی هات و همه ی این فساد هات رو میدی !!! بترس . اون روز خیلی، خیلی نزدیکه . دقیقاً، همین الان، اگه یه ذره جرات تو وجودت هست بهم بگو، کجا می تونم ببینمت و واسه همیشه انتقامِ همه ی کودکانِ فقر، زن های به اجبار شده، نِ بیوه شده، زندگی های از هم پاشیده شده و خونِ پاکِ شهدا رو ازت بگیرم .



دست نوشته شماره 118

نوشته شده توسطِ اس جی



تقدیر، این تنها کلمه ایه که نمی دونم باورش دارم یا نه !!؟ یه روز با خودم زیاد که فکر می کنم میگم مگه میشه آدم یه خطی رو راه بره که از قبل واسش مشخص کردن، نه پس اینکه میگن این توی تقدیر و سرنوشتِ تو نوشته شده، اشتباهه !!! اما بعضی وقت ها که خوب به محیط اطرافم، آدماش، حتی روزهای گذشته و حالِ خودم نگاه می کنم، می بینم بعضی اتفاقا رو هر کارم که بکنی نمیشد جلوشو بگیری . پس تقدیر وجود داره !!؟ ولی مسخره ست . یعنی واقعاً ما به دنیا اومدیم که همونی که از قبل واسه ما تعیین شده رو نشون بدیم و بریم !!؟ پس ما با یه بازیگرِ تئاتر که سناریو رو صد بار توی مخش تکرار میکنه که چیزی رو از قلم نندازه، چه فرقی داریم ؟؟؟ ما هم داریم نقش بازی می کنیم . نمیدونم !!! تا حالا نشده انقدر بینِ دو راهیِ برم و نرم قرار بگیرم . شاید از اول نباید می رفتم، ولی مگه میشه ؟؟؟ دیگه داره دیر میشه، کاری به حرفای آدمای دورت ندارم، فقط کافیه به سفیدیِ موهات نگاه کنی . به روزای تکراری، به خواستن ها و درجا زدن ها !!! به بی انگیزگی واسه ادامه دادن . چشم که به هم بزنی می بینی 28 که هیچ، 38 هم واست عددِ جالبی میشه !!! ولی نمی دونم اصلاً تواناییِ این موضوع رو دارم یا نه ؟؟! می ترسم . ترس از اینکه از اینی که هست بدتر بشه !!! بدتر . می ترسم . اگر یک دل نباشیم چی ؟!؟ اگر اون واسه خواسته هاش، سخت کار کردنِ منو نادیده بگیره چی !!؟ اگر نتونم خوشحالش کنم، اگر نتونه خوشحالم کنه !!! اگر اونی نباشه که الان هست، اونی نباشه که نشون میده . اگر نتونیم دلِ هم رو آروم کنیم !!؟ اگر نتونیم خواسته های هم رو برآورده کنیم چی !!؟ من نمیشناسمش، اونم منو نمیشناسه . اگر رفتارامون به هم نخوره، اگر اون غرب باشه و من شرق چی !!؟ ترس توی وجودمه، از همه چی، از هزینه های کوفتیش بگیر و تجملاتی که هیچوقت بهش اعتقاد نداشتی، تا دخالت های اینو اون و ترس از ناراحتی هات !!! توی آیینه که نگاه میکنم، می بینم پیر شدم، اما نمی دونم هنوز اونقدرا بزرگ شدم که بتونم از پسش بر بیام !!؟ فکرمو باید مشغول چه مزخرفاتی بکنم ؟؟؟ از این به بعد خواسته های خودم دیگه کم اهمیت ترین چیزی میشه که باید بهش فکر کنم، از این به بعد باید به هزار تا چیز فکر کنم جزء خودم و پیشرفت هام !!! اگر واسه بالا رفتن منو نردبون کنه و آخرش این نردبون رو آتیش بزنه چی ؟!! نه، من نمی تونم . هنوز نمی دونم که می تونم یا نه !!! از فکر کردن بهش خسته شدم . هر چی میرم جلوتر دو راهی های بزرگتری توی زندگیم تجربه می کنم، کاش بزرگ نشم !!! اگر اشتباه بود، چرا انقدر جلو رفتیم !!؟ مگه طرف مسخره ی ماست که حالا یهو بیای بگی نمی تونم، نمی خوام !!!

درست وقتی که هیچکس بهت ایمان نداشت، درست وقتی که اُمیدت رو از دست داده بودی . روزای تاریک و تاریک تر . غرق در مزخرفاتِ این زندگیِ فانی !!! همون موقع که نهایت با تمامِ جذابیت هایی که بوجود آوردی میشدی یه عضوِ عادی !!! همون لحظه، همون سال !!! درست وقتی که نمی تونستن بهت دل ببندن، نمی تونستن بهت تکیه کنند، نمی تونستن بگن فلانی پسرِ خوبیه !!! همون روزا که همه فکر می کردن تو هم قرارِ جا پای کسایی که راه های تکراری و غلط رو میرن بذاری !!! همه میگفتن اینم مثه اونه . همه چی عوض شد . یهو از یه آدمِ عادی تبدیل شدی به یکی که می تونه، یکی که واسش هدفش از همه چی مهم تره . اون اولین شبِ لعنتی، اون سرماهای سخت، اون خستگی های بی حد، اون گریه های توی دستشویی، اون گریه ی از دست دادنِ دوست، اون سجده، اون بُغضِ صدا . لعنتی . تو با همشون جنگیدی، واسه اینکه فقط اثبات کنی می تونی، واسه که خودتو به هیچکس، ولی به خودت ثابت کنی .

الانم می تونی . نگو نه، توی آخرین سجده هات همیشه ازش خواستی که بهت ایمان بده، بهت ایمان بده، بهت ایمان بده . ایمان داشته باش، باورش کن، همیشه دستِ اون روی شونه هاته . شاید گاهی دور بشین و گاهی نزدیک، اما همیشه یادت باشه، اون به تو فکر می کنه . شاید تو اونو فراموش کنی، اما اون هیچوقت . میدونم که می تونی، می دونم که دوباره میشی پُر از هدف، می دونم که اگر خواستِ اون باشه تمومه و اگر خواستِ اون نباشه، میشه یه درس واست، یه تجربه ی بزرگ، یه راه برای درست زندگی کردن و اینکه دقیق بدونی چی می خوای، چه فکری توی سرت هست !!! لعنتی، تو با اون ستاره هات، چطوری از وسعتِ زمین می ترسی !!؟ از اینجا، زمین فقط یه نقطه ست . گذشته، بخشی از تاریخِ زندگیِ تویه، نمیشه فراموشش کرد، اما میشه اشتباهاتش رو تکرار نکرد . پس هنوزم بگو، بگو که "جنگ رو به صلح" ترجیح میدی .



دست نوشته شماره 121

نوشته شده توسطِ اس جی



چشای تو زیباتر از حتی بازیگرِ هالیوودی !!! نه، چشای ناز تو نیست دلیلی برای جذبِ همه ی افکارم به سمتِ تو، این معصومیت توی صدات، این آرزوی بی آرزو . این لبخندِ زیبای تو، این فرقِ تو با این دنیای کثیف . این جدایی، این تفاوت، این صدا . اینم یه شبِ دیگه، که نذاره من بخوابم، نذاره بی قرص شبو صبح کنم !!! اینم یه دلیل برای جنگیدن با لیبرال های وحشیِ دنیای ت . اینم واسه اونی که خودشو جر داد واسه هشتگ های چهارشنبه های رنگ و بی رنگ، اما یکبار، حتی یکبار از فقر نگفت . دنیا رو وقتی توی و فحشا ببینی، توی شدنت، توی بی حُرمتی هات، توی نمک خوردن و نمکدون شکستن های توی لعنتی، چی می فهمی از فقر . از اون حسِ نااُمیدی . همیشه پول، تو و امثالِ تو رو در برابرِ دین قرار داد، کور شدین، نفهمیدین !!! سگ های شما گوشت می خورند، آدم های ما نان ندارند !!! هنوز هم انقدر احمقی که نتونستی بفهمی، مُشکلِ این مردم چیه . نشستی اونور، پای گوشی، پای دوربین های لعنتی، با خیالِ راحت کافی می خوری و از حقوقِ اجتماعی حرف می زنی !!! توی این قانونِ حقوقِ شما، فقر جایی نداره !!؟ توی این قانونِ شما کشوری که مثلاً مهدِ آزادی هست و بزرگترین دنیای اقتصاد (البته کثیف) رو داره، می تونه به همه زور بگه !!؟ می تونه بگه اینو بپوش، اونو نپوش، می تونه بزنه زیرِ چیزی که امضاء کرده، می تونه بخره، می تونه بفروشه، می تونه بگیره، می تونه آزاد کنه، می تونه حمایت، میتونه حماقت کنه، می تونه حتی بُکُشه، می تونه کودک . می تونه سلاح بسازه، می تونه حقِ ساختِ سلاح نده !!! می تونه بگه من دارم، می تونه بگه نباید داشته باشی . می تونه دروغ بگه، می تونه راستِ تو رو دروغ کنه !!! می تونه تحریم کنه، می تونه تبعید . می تونه جنگ راه بندازه، می تونه زنده زنده آدما رو تو آتیش بسوزونه . این قانونِ آزادیِ شماست که می تونه آزادانه تروریست پرورش بده، می تونه حقِ دفاع رو تروریست بخونه !!! می تونه محدود کنه، می تونه محدودیت ها رو برداره !!! می تونه استعمار کنه . می تونه بشاشه به هر چی قانونه، می تونه قانون بذاره، می تونه بدوشه از سعودی های شیر ده !!! می تونه پایگاه داشته باشه، می تونه هر غلطی خواست بکنه !!!

خلاصه اینکه، فقر رو ندیدی، حجاب رو دیدی !!! بی قانونی های کشوری که وطن دوم (شایدم از اول وطنِ اولت) شد رو ندیدی، قانونِ شرعی و منطقیِ اینجا رو بی عدالتی دونستی !!! رسالتِ تو فقط تفرقه ست . اما اینجوری نمی مونه، هستند گمنام هایی که گُمت کنند .


#فقر

#گاو_شیر_ده

#حجاب_اجباری

#مرگ_بر_آمریکا

#ترامپ_قُمار_باز

#مسیح_عنی_نژاد

#مسیح_علی_نژاد

#عربستان_سقوطی

#عربستان_سعودی



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تبلیغات در مجموعه رسانه های پیک برتر Tanya قلعه پول یادداشت های روزانه من روی شبکه آشپزی Kelly Eric حکیم زین العابدین عسکری لشت نشایی گیلانی قرارگاه کتاب Dreamer on the Run